داستان يك ناكامي

 

محصول تو امروز مي رسد و محصول من فردا.پس به نفع هر دوي ماست كه امروز من به تو كمك كنم و تو هم فردا به كمك من بشتابي.ولي من به تو لطفي ندارم و مي دانم تو نيز چنين هستي.پس به خاطر تو رنجي را بر خود هموار نمي كنم، و مي دانم اگر به اميد اين كه تو نيز زحمت مرا پاسخ گويي در كنارت رنج كار را بر خود هموار كنم،نوميد خواهم شد و بيهوده دل به قدرداني تو بسته ام. پس تو را وا مي گذارم با كار خود و تو نيز با من چنين كني. فصل ها مي گذرند و ما بي بهره از اعتماد متقابل و امنيت، هر دو خرمن خود را از دست مي دهيم.