يکی از مهمترين اقدامات در بازاريابی، تعيين اهداف قابل اندازهگيری و مناسب است. هدفگذاری برای کسبوکار حداقل سه مزيت مهم دارد:
اول- تمرکز: هدف مشترک، موجب تمرکز تمامی منابع (به ويژه مالی و انسانی) جهت رسيدن به هدف میشود.
دوم- هماهنگی: تعيين هدف کارکنان را قادر میسازد تا اقدامات خود را برای رسيدن به مقصد نهايي با حداکثر هماهنگی انجام دهند.
سوم- اندازهگيری: هرکس در شرکت با در اختيار داشتن هدف میتواند موقعيت خود را نسبت به هدف بسنجد و درصورت عقب ماندن با تعريف اقدام اصلاحی وضعيت خود را بهبود دهد.
نکته قابلتوجهی که در اغلب شرکتها وجود دارد آن است که درک درستی از هدف بازاريابی خود ندارند. بعضی از شرکتها در پاسخ به اين پرسش که هدف بازاريابی آنها چيست، پاسخ میدهند: «فروش هرچه بيشتر!» يا «فروش تا هرجا که ممکن است!». البته گفتن اين عبارات خيلی خوب است، اما اول اينکه معياری برای ارزيابی عملکرد کارکنان نخواهد بود، دوم آنکه قابليت مقايسه با رقبا و بازار در آن وجود ندارد.
معرفی ابزار
وقتی هدفگذاری در بازاريابی چالشی باشد، کارکنان از حالت رکود خارج شده و انگيزه بيشتری برای استفاده از حداکثر تواناييهای بالقوه خود خواهند داشت، اما هنگامی که هدف در دسترس باشد در افراد رخوت و بیانگيزگی ايجاد میشود. از طرفی چنانچه اهداف بيش از اندازه دشوار و غيرقابل دسترس باشند، کارکنان دچار نااميدی میشوند، چرا که به خوبی میدانند هر چقدر تلاش کنند، اهداف محقق نخواهد شد. در اين نوشتار سه روش به عنوان ابزار هدفگذاری در بازاريابی معرفی میشود:
الف- روش پتانسيل بازار: در اين روش هدفگذاری بر اساس توانايي و عوامل محدودکننده موجود در بازار انجام میشود. برای استفاده از اين روش گامهای زير را برداريد:
1) بازار خود را تعريف کنيد. راه متداول تعريف يک بازار از طريق مشخص کردن محصول، نوع مشتری، صنعت، موقعيت جغرافيايي يا ترکيبی از همه اين عوامل است، البته تعريف بازار هميشه کار آسانی نيست و گاهی ناگزير هستيم بر مبنای اطلاعات در دسترس تصميمگيری کنیم.
2) سايز بازار را اندازهگيری کنيد. در گام دوم بايد بتوانيد ميزان ريالی (يا دلاری) در بازار را اندازهگيری کنيد. از آنجا که ممکن است در بعضی بازارها اين عدد بهطور دقيق در دسترس نباشد، بايد بتوانيد آن را تخمين بزنيد. بايد بتوانيد متوسط مصرف محصول در يک سال را در اختيار داشته باشيد.
3) عوامل محدود کننده را شناسايي و کمیکنيد. معمولا عواملی وجود دارند که تواناييهای شرکت شما را جهت بهرهبرداری از حداکثر پتانسيل بازار محدود میکنند. مهمترين اين عوامل عبارت است از: 1) رقابت، 2) محدوديت منابع و 3) قوانين و مقررات دولتی.
البته موارد ديگری چون بیتجربگی تيم مديريتی، حضور در يک بازار جديد يا استفاده از سيستمها و فناوریهای غيرمطمئن نيز میتوانند به اين عوامل افزوده شوند. شناسايي عوامل محدودکننده معمولا دشوار نيست، اما کمی کردن این عوامل کاری است دشوار، وقتگیر و پرهزینه.
4) بازار هدف خود را جهت نفوذ مشخص کنيد. سعی کنيد عوامل محدودکننده پتانسيل بازار را با انجام تنظيمات، کم اثر کنيد. سپس بازار هدف خود را برای بيشترين نفوذ تعيين کنيد.
ب- روش عملکرد گذشته: از آنجا که تصميمگيری برای هدفگذاری بازاريابی مبتنی بر نگاه به عملکرد گذشته است، روش بهينهای برای تعيين هدف نيست. با اين حال، اين روش يکی از محبوبترين روشها در سازمانها به دليل سادگی آن است. برای استفاده از اين روش گامهای زير را برداريد:
1) بازار را تعريف و پتانسيل آن را شناسايي کنيد. مشابه آنچه در روش قبلی به آن اشاره شد؛ بايد بتوانيد بازار خود را به درستی تعريف و پتانسيل آن را شناسايي کنيد.
2) ميزان فروش گذشته خود را مشخص کنيد. اگر فروش قبلی شما، از روند پايداری برخوردار باشد، میتوانيد از ميزان فروش يک سال گذشته استفاده کنيد. اما اگر اينچنين نيست، با استفاده از محاسبه رگرسيون - که البته روشی سريع و پرخطا است- ميزان فروش متوسط خود را محاسبه کنيد.
3) ميزان نرخ رشد مورد نظر خود را اعمال کنيد. اکنون نرخ رشد مورد نظر خود را در ميزان فروش گذشته خود اعمال کنيد. البته نرخ رشد معمولا بر اساس تحقيقات بازار محاسبه میشود، يا اينکه میتوانيد برای محاسبه آن از منابع اطلاعاتی معتبر استفاده کنيد.
ج- روش معادل کامل زمانی(FTE): اين روش مبتنی بر محاسبه معادل کامل زمانی کليه افرادی است که برای کسبوکار شما فعاليت میکنند. برای مثال اگر شما 5 نفر کارمند تمام وقت و 2 کارمند نيمه وقت داشته باشيد، معادل 6 نفر کارمند تمام وقت خواهيد داشت. اين روش نيز مشابه روش دوم، نگاه رو به جلو برای تعيين هدف ندارد.
1) بازار را تعريف و پتانسيل آن را شناسايي کنيد. مشابه هر دو روش بالا، اولين گام تعريف بازار و شناسايي پتانسيل آن است.
2) تعداد FTE را در سازمان خود محاسبه کنيد. تعداد افرادی که در شرکت به صورت تمام وقت حقوق میگيرند محاسبه کنيد. افراد پاره وقت و نيمه وقت را نيز بهصورتی که در مثال ارائه شد، تبديل و محاسبه کنيد.
3) نقطه سربهسر به ازای فروش هر فرد را محاسبه کنيد. يک مدير شايسته نقطه سر به سر فروش هر يک از کارکنان خود را به خوبی میداند. بنابراين بهراحتی براساس ميزان فروش کلی شرکت میتواند محاسبه کند که عدد کلی فروش از نقطه سر به سر افراد عبور کرده و ميزان سودآوری چقدر است. نکته مهم آن است که نقطه سر به سر بايد به صورت دورهای مورد محاسبه مجدد قرار گيرد.
4) برای تعيين سود هدفگذاری کنيد. با در اختيار داشتن نقطه سر به سر کلی شرکت، میتوانيد درصد سود مورد نظر را برای هدفگذاری مشخص کنيد.